جدول جو
جدول جو

معنی غواصی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

غواصی کردن
(دِ رَمْ تَ)
در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن. غیاصه. (منتهی الارب). رجوع به غوّاص و غوّاصی شود:
کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کند
این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود.
منوچهری.
آن درّ یتیم که در دریای ترکستان به تحصیل آن غواصی میکرد حاصل آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 277).
غواصی کن گرت گهر میباید
غواصان را چار هنر میباید
سر رشته به دست یار و جان بر کف دست
دم نازدن و قدم ز سر میباید.
؟
لغت نامه دهخدا
غواصی کردن
در آب فرو رفتن به طلب مروارید مرجان و غیره، تامل کردن در چیزی تفکر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوص کردن
تصویر غوص کردن
در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
فرورفتن در آب. (ناظم الاطباء). غوطه خوردن. غوطه زدن. رجوع به غوص شود:
گهر ناید بکف بی غوص کردن.
کاتبی.
، غور کردن. استقصاء. تعمق. دقت در دانستن حقیقت و کنه چیزی. رجوع به غوص شود
لغت نامه دهخدا
(فَ چَ وَ دَ)
رسانیدن. سبب رسیده شدن گشتن. رسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). واصل گردانیدن. بردن
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ دَ)
سعایت. (ترجمان علامۀ جرجانی). سخن چینی کردن. غمز. امغال. (منتهی الارب). رجوع به غمز و غمّاز شود:
حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق
گر آب دیده نکردی به گریه غمازی.
سعدی (بدایع).
میسرت نشود عاشقی و مستوری
که عاقبت بکند رنگ روی غمازی.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
کنایه از دشنام دادن، زیانکاری کردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، تحقیر کردن. استحقار. استخفاف. (یادداشت مؤلف) : جماعتی از بزرگ زادگان بر وی خواری کردند و از خداوندان تعلیم گفتند و تو از کجا و علم خواندن کجا؟ (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(نَجْءْ)
این کلمه در شاهد زیر آمده و از ریشه ب و س و و بمعانی درشتی کردن و بزرگی کردن و آزار دادن مردم است: و آن جماعت که از همه بواسی میکردند هر یک با سر پیشۀ اول خود رفتند. (تاریخ غازان خان ص 318)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وصی کردن
تصویر وصی کردن
کسی را وصی خود قراردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوص کردن
تصویر غوص کردن
فرو رفتن در آب غوطه خوردن، داخل شدن، تامل کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل کردن
تصویر واصل کردن
رساندن پیوند دادن رساندن موجب پیوستن شدن، بحق رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهی کردن
تصویر واهی کردن
سست کردن سست کردن: (... چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آنرا واهی نتوانست کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمازی کردن
تصویر غمازی کردن
سخن چینی کردن سعایت غمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
لركوبٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
Ride
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
monter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
ездить верхом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
reiten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
їздити верхи
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
jeździć konno
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
andar a cavalo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
cavalcare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
سواری کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
rijden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
ঘোড়ায় চড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
ขี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
kupanda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
乗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
montar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
타다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
menunggangi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
सवारी करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
לרכב
دیکشنری فارسی به عبری